نیروی فرایند
نیروی فرایند
ما تا زمانی در داستانمان باقی می مانیم که تمامی درس ها و خرد مورد نیازمان را برای اهدای هدیۀ منحصر به فرد خود به جهان، دریافت کنیم. این نکته مهم است که درک کنیم ما داستانمان را با همۀ شکوه و همۀ نا امیدی های آن آفریدیم،تا بتوانیم درس های مورد نیاز خود را بیاموزیم.داستان ما تمامی خردی را که نیاز داریم تا انسانی که می خواهیم بشویم،در بردارد. درس های تک تک ما با همدیگر تفاوت دارد. هر کدام از ما شکست ها و موفقیت های متفاوت و درس های گوناگونی برای آموختن داشته است. اما هدایت الهی در یکایک تجارب زندگی همۀ ما موثر بوده و برایمان روشن کرده است که چه کسی هستیم و آنچه را برای برآورده کردن مقصود بی همتای خود نیاز داشته ایم،به ما داده است. داستان ما توانایی ها و خرد منحصر به فردی را به ما داده که مقدر بوده است به جهان عرضه کنیم.
برای زندگی کردن در خارج از داستانمان باید با شجاعت از زندگی داستانی خود عبور کنیم و تمامی آنچه را که هستیم و نیستیم پذیرا شویم و دوست بداریم. باید وقت بگذاریم و یکا یک بخش های زندگی خود را مرور کنیم و نقاط گرفتاری،آزردگی و کامل نبودنمان را آشکار نماییم.باید رنجش ها و نفرت هایمان را متعهدانه رها کنیم و از مقصر شمردن دیگران برای وضعیت زندگی خود دست بکشیم. باید آماده پذیرش مسئولیت وضعیت کنونی خود باشیم و باری را که هنوز از گذشته بر دوش داریم، به زمین بگذاریم. باید متعهد به گذر کردن از نمایش نامه خود شویم و سرانجام با داستانمان آشتی کنیم.
در پی لحظات خوش ندوید
میلیون ها نفر بیلیون ها دلار خرج کرده اند تا بلکه به سطوح عمیق تر آرامش درونی برسند. برخی توانسته اند تا حدودی افکار، روابط و کمدهای لباس خود را مرتب کنند و بعضی هنوز به شدت می کوشند تا به پاسخ مناسب دست یابند؛پاسخی که آنها را از درد و رنج رها کند. اما هیچ راه فراری وجود ندارد. با فرار کردن از درد،نمایش نامۀ مان را تداوم می بخشیم و هر روز گذشته مان را به دنبال خود می کشیم. در حالی که گذشته درست زیر لایه رویی آگاهی ماست و بر هر حرکتمان سایه می اندازد و شکست ها و دردهای پیشین را به یادمان می آورد،نمی توانیم قدر جایی که هستیم و کاری را که می کنیم بدانیم. برای آشتی کردن با داستان خود باید متعهد شویم رفتاری را که درد ما را بی حس می کند،کنار بگذاریم. هنگامی که به این رفتارها از نزدیک و صادقانه نگاه کنیم،احتمالاً متوجه خواهیم شد که بسیاری از این راه های بی حس کننده اصلاًموُثر نیستند. برای التیام یافتن باید دست از تعقیب ((لحظات خوش))بکشیم. فرایند زیر به شما راهی برای خروج از چرخه ی بی پایان نارضایتی نشان می دهد. راه ساده ای نیست من فکر نمیکنم راه ساده ای وجود داشته باشد. اما قول می دهم که راه مستقیم به آرامش و رضایت پایدار به مراتب ساده تر از راه پرپیچ و خم جست و جو،سعی کردن و شکست خوردن های پیاپی است.
هنگامی که در اعماق وجود خود احساس می کنیم نقصی داریم به اندازه کافی خوب نیستیم یا برای کسی اهمیتی نداریم. زندگی ما طاقت فرسا می شود؛ درست مانند آن که در جهنم زندگی می کنیم. وقتی همیشه یک قدم تا آرزوهایمان فاصله داریم،نیز اوضاع همین گونه است.ناامیدی،نارضایتی و درد عاطفی پایان ناپذیر،ما را از درون شگفت انگیزمان دور نگه می دارد. هیچ چیزی برای روح انسان از این بدتر نیست. هیچ چیزی به این اندازه نیروی حیاتی مان را از ما نمی گیرد که باور داشته باشیم. ناکافی یا ناقص یا عمیقاً اصلاح ناپذیر هستیم.
در بر گرفتن همه چیز
برای آشتی با داستان خود لازم است همۀ چیزهایی را که در گذشته برایمان دردناک بوده است تشخیص دهیم،درک کنیم و بپذیریم. برای التیام یک رویداد دردناک، حل کردن یک باور سایهف پذیرفتن یک جنبۀ دوست نداشتنی خود یا درمان افسردگی، بیماری، نارضایتی حس بی ارزشی غرور یا کمبود اعتماد به نفس باید از یک مسیر عبور کنیم. ممکن است بعضی دردها زخم عمیق تری در ما به جا گذاشته باشند، اما راه بهبود یکی ست. وقتی سفر درونی پذیرش داستان و در بر گرفتن همۀ اجزای آن را آغاز می کنیم، به تدریج زندگی گسترده در پیش رویمان را خواهیم دید. زندگی ای که خود ازلی و ابدی مان را به ما هدیه می کند. مصیبت ها و شکست ها یمان وقتی درک و بررسی شوند، ما را به اعماق درونمان می برند و به ذات الهی خود باز می گردانند.
یافتن موهبت درون درد
زخم های التیام نیافته ای که درست در زیر لایۀ رویی آگاهی ما هستند،اجازه نمی دهند از محدودهً خودمان قدم بیرون بگذاریم. برای نمونه وقتی بیست و یکی- دو ساله بودم خیلی ورزش را دوست داشتم، اما باور سایۀ من این بود که زیادی لاغر و ضعیف هستم و نمی توانم هیچ ورزشی را درست انجام دهم. یک روز دوستم از من پرسید چرا بر خلاف خواهر و برادرم که تنیس باز و اسکی باز خوبی هستند، هیچ ورزشی نمی کنم. فوری وارد داستانم شدم و برای او تعریف کردم که هماهنگی و قدرت بدنی لازم را ندارم، به علاوه چپ دست هستم. دوستم با تعجب از من پرسیدک(( در چه سنی این حرف ها را به تو گفته اند؟))یادم افتاد که در ده سالگی از دراز و لاغر بودنم خیلی خجالت می کشیدم. خاطرات دردناک یکی یکی به یادم آمدند و همین طور که آنها را برای دوستم تعریف می کردم، متوجه شدم که چه قدر از ظاهرم درد کشیده ام. دوستم گفت که به نظر او الان مشکلی ندارم و می توانم تنیس را شروع کنم. پس از دو- سه روز مقاومت، سرانجام با تشویق او ورزش تنیس را شروع کردم ئ از آن موقع تا کنون آن را کنار نگذاشته ام.
ما پیرامون رویدادهای زندگی خود داستان درست می کنیم. این داستان ها محدوده های درونی مان هستند که به ما دستور می دهند، چه کارهایی را می توانیم و چه کارهایی را نمی توانیم انجام دهیم. باید متوجه باشیم که هر کدام از این داستان ها در داستان های بزرگ تر زندگی ما نقشی دارند. اصلاً نمی توانستم حدس بزنم که احساس نا توانی من در رابطه با بازی تنیس فقط نوک یک کوه یخ است و رو به رو شدن با آن به مشاهده والتیام زخم های عمیق تری که در رابطه با اندامم داشتم، منجر می شود. پذیرش و در بر گرفتن درد گذاشته ام به من امکان داد که از محدودیت های داستانم فراتر بروم و به شادی بیشتری در زندگی دست یابم.
مرکز مشاوره گروه همراه – سعادت آباد