تمرین عشق
تمرین عشق
تمرين هر هنر، خواه هنر نجاري باشد يا پزشكي يا هنر عشق ورزيدن، احتياج به يک سلسله شرايط و قواعد كلي دارد. قبل از هر چيز تمرين هر هنر مستلزم انضباط است .اگر كاري را با انضباط انجام ندهيم، هرگز نمي توانيم در آن به درجه مهارت برسيم، اگركاري را انجام دهيم، شايد تفريح و سرگرمي « حوصله اش را داريم » فقط در مواردي كه خوبي باشد، ولي هرگز ما را در آن هنر ورزيده نمي كند . اشكال كار فقط در رعايت انضباط در تمرين هنر نيست (مثلاً روزانه چندين ساعت تمرين كردن )، بلكه در اين است كه اين انضباط بايد در سراسر زندگي شخص راعايت شود. ممكن است فكر كنيم كه براي انسان امروزي يادگرفتن هيچ چيز ساده تر از آموختن انضباط نيست. آيا او هرروز هشت ساعت ازوقت خود را با شديدترين انضباط ها در شغلي كه آهنگي يكنواخت دارد، نمي گذارند؟ ولي واقعيت امر اين است كه، انسان امروز در خارج از محيط كارشتقريباً فاقد انضباط شخصي است. وقتي كه كار نمي كند، دلش مي خواهد تنبل واستراحت، » بي مبالات باشد، يا اگر بخواهيم كلمه دلچسب تري بكار ببريم، مي خواهدكند. اين اشتياق به تنبلي، بيشتر عكس العملي عليه زندگي يكنواخت است . روانشناسی آدمي مجبور است روزانه هشت ساعت نيروي خود را صرف مقاصدي بكند كه به خودش ارتباط چنداني ندارد، آن هم به طريقي كه خودش انتخاب نكرده، بلكه بوسيله آهنگي كنواخت كار مقرر شده است. درست به همين سبب انسان عليه انضباط محيط كارقيام مي كند، و قيامش شكل يك خودكامجويي بچگانه به خود مي گيرد، علاوه بر اين آدمي در مبارزه با قدرت طلبي ديگران، نسبت به هر نوع انضباطي – چه انضباطي كه از طرف مقامي بالاتر بي منطق تحميل مي شود و چه انضباط عاقلانه اي كه شخص به خود تحميل مي كند – بي اعتماد مي شود. بدون اين انضباط، زندگي از هم مي پاشد،آشفته مي شود، و تمركزش را از دست مي دهد.اينكه تمركز شرط لازم چيره دستي در هر هنري است، چنان روشن است كه نيازي به توضيح ندارد. هر كس كه خواسته است هنري بياموزد، اين مطلب را درك كرده است .با وجود اين، در فرهنگ امروز ما چيزي كه حتي از انضباط كمياب تر است، همان تمركزاست. فرهنگ ما بشر را به چنان زندگي مغشوش و بي تمركزي هدايت مي كند كه درهيچ جاي ديگر نظيرش نيست. انسان چندين كار را با هم انجام مي دهد، مي خواند، به راديو گوش مي دهد، گفتگو مي كند، سيگار مي كشد، مي خورد و مي آشامد . انسان مصرف كننده اي است با يك دهان باز، مشتاق و آماده براي بلعيدن همه چيز فيلم،مشروب دانش و هر چيز ديگر. اين فقدان تمركز زماني آشكارتر ديده مي شود كه مشكل تنهايي براي ما پيش مي آيد. اكثر مردم نمي توانند بي حركت بنشينند و حرف نزنند، سيگار نكشند، نخوانند يا چيزي نياشامند. اين گونه كسان عصبي و بي قرارمي شوند، و بايد يا دهانشان را به كار بيندازند يا دست هايشان را. (سيگار كشيدن يكي ازعلائم اين فقدان تمركز است، زيرا دست، دهان، چشم و بيني را به كار مي اندازد.) عامل سوم بردباري است. باز هم، هر كس كه يك بار خواسته باشد هنري را بياموزد،مي داند كه بردباري شرط لازم موفقيت در هنر است. اگر شخصي به دنبال نتايج فوري باشد، هرگز نمي تواند هنري را واقعاً بياموزد. با وجود اين براي انسان امروز بردباري نيزهمانند انضباط و تمركز كاري بس دشوار است. روش صنعتي زندگي ما درست عكس اين را پرورش مي دهد: سرعت. همه ماشين هاي جهان امروز براي سريع كار كردن طرح ريزي شده اند: اتومبيل و هواپيما ما را به سرعت به مقصد مي رسانند – و هر چه زودتر بهتر. ماشيني كه بتواند مقدار معيني از كار را در نيمي از وقت انجام دهد، دو باربهتر از آن ماشين كند و قديمي است. البته دلايل اقتصادي مهمي در اين امر وجوددارد. ولي مثل بسياري از مو ارد ديگر، در اينجا هم ارزش هاي انساني تحت الشعاع ارزشهاي اقتصادي قرار مي گيرد. آنچه براي ماشين خوب است، بايد براي انسان هم خوب باشد – منطق اين است. انسان امروز فكر مي كند كه اگر همه چيز را به سرعت انجام ندهد، چيزي – وقت گرانبها – از دستش رفته است؛ با وجود اين او هرگزنمي داند با اين وقتي كه صرفه جويي كرده است چه كند – جز اينكه آن را بكشد.سرانجام، يكي از شرايط آموختن هر هنر علاقه شديد به چيره دستي در آن هنر است .اگر هنر مورد نظر براي شخص اهميت فو ق العاده نداشته باشد، هنرجو هرگز آن رانخواهد آموخت. در بهترين شرايط ممكن است وي هميشه طلبه خوبي باقي بماند؛ ولي هرگز در آن استاد نمي شود. اين ورزيدگي به همان اندازه كه لازمه همه هنرهاست،براي هنر عشق نيز ضروري است. با وجود اين، به نظر مي رسد كه بعضي از مردم درهنر عشق ورزيدن بيش از هنرهاي ديگر در حد طلبه مي مانند و هر گز به استادي نمي رسند.يك نكته ديگر نيز، كه جزء شرايط عمومي آموختن هر هنر است، بايد تذكر داده شود .هيچ كس مستقيماً به آموختن هنري نميپردازد، بلكه ابتدا آن را – اگر بتوان اين اصطلاح را بكار برد- بطور غير مستقيم شروع مي كند . هنرآموز بايد، قبل از شروع یادگيري خود هنر، بسيار چيزهاي ديگر – و اغلب چيزهايي كه به كلي با هم ارتباطي ندارند- بياموزد. يك شاگرد نجار كارش را با رنده كاري شروع مي كند، و كسي كه مي خواهد پيانو زدن ياد بگيرد، ابتدا گامها را مي آموزد. اگر هنرآموزي بخواهد هدف زني باتير و كمان را بياموزد، اول بايد نفس كشيدن را تمرين كند 1. از نظر روانشناسی اگركسي بخواهد درهنري به مقام استادي برسد، بايد همه زندگيش را وقف آن كند، يا لااقل با آن پيونددهد. وجود خود شخص به هنگام تمرين آن هنر، همانند ابزار كار ميشود كه بايد آن رابه مقتضاي كاري كه انجام مي دهد، سالم نگاه دارد. در مورد هنر عشق، همه اينها بدين معني است كه اگر كسي بخواهد بر آن تسلط يابد، بايد كارش را با تمرين نظم، تمركز،و بردباري در تمام مراحل زندگيش شروع كند.
مرکز مشاوره گروه همراه – سعادت آباد