عوامل پویا در انتخاب همسر و ایجاد رابطه
درمقاله های قبلی در مورد انتخاب همسر توضیح داده شده است که در آن افراد فعالانه در جستجوی ازدواج با کسانی هستند که معتقدند طبق مدل ایده آل درونی آنان عمل خواهند کرد. این ایده آل نه تنها معنای ضمنی کمال را می رساند بلکه نمایانگر یک الگوی مقایسه ای است که افراد مورد نظربا آن سنجش،ارزیابی، مقایسه و قضاوت قرار می گیرند. این فرآیند تطبیق شناختی در سطح هشیار و ناهشیارعمل می کند. نتایج پژوهشگران نشان داده است که در مراحل اولیه شکل گیری رابطه، جذابیت جسمی مهم است و شباهت در برخی از ویژیگی های برجسته ( مانند شباهت نژادی، قومی،مذهبی،موقعیت اجتماعی- اقتصادی،هوشی، سنی و ارزشی ) نقش عمدهای در پیش بینی این نکته بازی می کند که آیا رابطه به سمت سطوح بالاتر خودافشایی و صمیمیت پیش خواهد رفت یا خیر.
ولی همان طور که رابطه گسترش می یابد،عوامل نامحسوس دیگری در پیش بینی تداوم و قطع رابطه، بیشتر اهمیت می یابند. این عوامل عبارت اند از :ارضای نیازهای مکمل ( صمیمیت یکی از این نیازهاست ) رضایت از تناسب بین انتظارات فرد از نقش خودش با انتظارات متقابل همسرش از نقش خود و عملکردهای نقش واقعی همسران. هر چه تجانس بین انتظارات همسران و عملکردهای رفتار واقعی آنها بیشتر باشد،کیفیت رابطه بیشتر می شود. تجربه های مختلف مشاوره ازدواج با افراد جنس دیگر و رویارویی مداوم با الگوهای خانوادگی و سایر ارتباطات زن و مرد در ایجاد باز نمایی شناختی هشیار و ناهشیار از همسر ایده آل و ازدواج ایده آل سهم به سزایی دارد.
وقتی رفتار همسر آینده فرد، متناسب و طبق ایده آل فرد باشد، گفته می شود که تطابق شناختی وجود دارد. ( البته وجود اختلاف زیاد بین رفتار واقعی همسر آینده و آن چیزی که فرد به گونه ای ایده آل مدنظرش است منجر به ناهماهنگی شناختی شده که خود این حالت باعث فشار روانی، اضطراب و ناکامی درون فردی می شود. ) در چنین مواقعی فرد به گونه ای رفتار خواهد کرد که همخوانی بین همسر واقعی و ایده آلش را دوباره ایجاد کند.
راهبردهای شناختی رفتاری گوناگونی به منظور کنار آمدن با چنین ناهماهنگی هایی به کار گرفته می شوند:
1ـ نخستین گزینۀ انتخابی برای فردی که ناهماهنگی شدیدی بین همسر ایده آل و واقعی اش وجود دارد این است که به رابطه با نامزد نامناسب پایان دهد و شروع به جستجوی نامزد دیگری کند که تقریباً به ایده آلش نزدیک تر است.
2ـ شق دوم این است که از طریق درون سازی و برون سازی با واقعیت های بیرونی، ایده آل شناختی فرد تعدل شود. وقتی این امر اتفاق می افتد، ناهماهنگی ها کاهش می یابند و تصویر ایده آل از همسر با همسر فعلی نزدیک تر می شود.
3ـ شق سوم مشکل آفرین تر است زیرا لازم است فرد از مکانیسم های دفاعی ناهشیار مثل انکار، سرکوبی، دلیل تراشی، عقلانی سازی استفاده کند، تا بتواند ناهماهنگی های شدید بین حالت های ایده آل و واقعی را از بین ببرد.
4ـ شق چهارم که می توان برای کنار آمدن با ناهماهنگی های ایده آل- واقعی به کار برد این است که فرد سعی کند تغییرات واقعی در همسر آینده اش ایجاد کند به طوری که فرد مورد نظر به قالب الگویی ایده آل درآید. تلاش برای تغییرهمسر می تواند جزئی یا بارز و چشمگیر باشد. این تلاش ها می توانند طی دورۀ آشنایی یا پس از ازدواج صورت گیرند.
نویسنده پس از سال ها تجربۀ بالینی به این نتیجه دست یافته است که هر چه همسران از شق سوم و چهارم برای برخورد با ناهماهنگی های ایده آلی- واقعی بیشتر استفاده کند، با گذشت زمان آشفتگی های بیشتری را در روابط شان تجربه خواهند کرد. با وجود این در برخی موارد، طی دورۀ آشنایی فرآیندی مخرب تر اتفاق می افتد بدین معنا که فرد به عمد تصویر غلطی از خود به شریک یا همسر آینده اش ارایه می کند. افرادی که مرتکب چنین رفتاری می شوند به این امر کاملاً وقوف دارند که چطوربدون برانگیختن شک طرف مقابل به شیوه ای عمل کنند که رفتار یک همسر ایده آل را تقلید یا ظاهر سازی کنند. چنین رفتارهای فریبنده ای اغلب نشانه ای از یک آسیب روان شناختی شدید است.
اهمیت گرفتن تاریخچۀ کامل از روابط صمیمی همسران نکته ای است که مورد توافق اکثر متخصصان بالینی است زیرا از طریق این تاریخچه هاست که می توان به ایده آل همسران دست یافت. زمانی که ناهماهنگی های ایده آل- واقعی مشخص شدند، درمانگرمی توانند به این نکته بپردازد که شریک زندگی چطور با این ناهماهنگی ها کنار می آید. در مورد کلارا و رالف این ناهماهنگی های ایده آلی- واقعی تا زمانی که با یکدیگر زندگی نکرده بودند، آشکار نشده بود. وقتی کلارا و رالف برای مشاوره پیش از ازدواج مراجعه کردند، درگیر شق دوم، یعنی تغییر ایده آلی های قبلی شان بودند. از نظر رالف، او سعی می کرد برداشت ها و تجارب اولیۀ خود کلارا را که با ایده آل او بسیار همخوانی داشت با برداش های بعدی خود که تا حدودی متفاوت از ایده آل وی بود، تطبیق دهد.
رالف در آغاز یک زن مستقل، جذاب و ورزشکار دیده بود که جدی، واقع بین و متکی به خود بود. زنی که با او در اهداف و ارزش های مشابه برای رابطه و زندگی آینده شان یکسان فکر می کرد. او همیشه دلش می خواست با کسی ازدواج کند که متکی به خودش باشد. فردی که در قبال مسایل عاطفی و اقتصادی او احساس مسئولیت نکند؛ برخلاف احساسی که در رابطه با مادرش داشت؛ ولی همان طور که رابطه شان پیش می رفت، نیاز کلارا به صمیمیت روان شناختی و عاطفی از دید رالف به عنوان نیازمندی و وابستگی قلمداد می شد. این موضوع رالف را می ترساند و در نتیجه شروع به کناره گیری کرد. از طرف دیگر کلارا فکر می کرد عاقبت با مردی آشنا شده که برای او به خاطر آنچه بود ارزش قائل است، مردی که می توانست با او روراست باشد، به او اعتماد کند، مردی که می توانست در کنار او آسیب پذیر باشد بدون اینکه احساس ضعف کند. متأسفانه هر چه بیشتر دربارۀ احساس ها و ترس هایش صحبت می کرد به نظر می رسید رالف راه را بیشتر بر او می بست.
در فصل چهارم بر اهمیت ارتباط کارآمد به عنوان یک مهارت زیربنایی در ازدواج های موفق تأکید شده است. از این رو یکی از بخش های مهم برنامۀ افزایش صمیمیت، آموزش مهارت های ارتباطی است. درفصل دوم به برخی از روش های ارتباطی ناکارآمد( مثل دروغ گفتن، پیام های پنهانی، پیام های پیچیده، ارتباطات متناقض و ارتباطات پرخاشگرانه ) و تعدادی از ناکارآمدی های گیرندۀ پیام ( مثل کم توجهی و دفاعی بودن ) اشاره شد. به کارگیری مدل آموزش مهارت های ارتباطی در این برنامه به منظور کاهش روش های ناکارآمد گیرندۀ و فرستندۀ پیام طرح ریزی شده اند. این مدل بیشتر بر کمک به همسران جهت کسب مهارت های گوش کردن و پاسخ دهی همدلانه تأکید دارد. همین که همسران همدلی بیشتر و خود محوری کمتری از خود نشان می دهند یکدیگر را بهتر درک می کنند. به دنبال افزایش درک همسران از یکدیگر و با کمک فرآینهای مکمل درون سازی و برون سازی که ایجاد تغییر در ایده آل های شناختی را تسهیل می کنند، ناهماهنگی های ایده آلی- واقعی همسران کاهش می یابد.
میزان آموزش مورد نیاز همسران برای ایجاد مهارت های ارتباطی همدلانه بسیار متفاوت است. برخی از همسران ممکن است با یک یا دو جلسه آموزش بتوانند بر این مهارت ها مسلط شوند، در حالی که زوج های دیگر ممکن است به پیش از چهار تا شش جلسه آموزشی همراه با نظارت دقیق احتیاج داشته باشند. ناتوانی در یادگیری این مهارت ها یا اکراه در به کارگیری آنها، به خصوص زمانی که خوب یاد گرفته شده اند بایستی به عنوان علامت خطر برای درمانگرتلقی شود. بسیاری موارد ناتوانی در یادگیری مهارت های ارتباطی همدلانه ممکن است نشانه ای از یک آشفتگی روان شناختی یا اختلال شخصیت وخیم باشد، در حالی که تردید در به کارگیری این مهارت ها بایستی به عنوان علامتی در نظر گرفته شود مبنی بر اینکه یکی از همسران یا هردو نفر،امیدی به بهبود رابطه ندارند. ( در چنین مواردی درمانگر دو راه پیش رو دارد اول اینکه باید میزان آشفتگی ارتباط را بررسی کند، شاید رابطۀ بین همسران مخرب تر از آن چیزی است که در نگاه اول به نظر می رسید. دوم اینکه ممکن است نمرات آزمون ها نتوانسته اند آشفتگی رابطه را منعکس سازند. )
برگرفته از کتاب تکنیک های افزایش صمیمیت در زوج درمانی