ترس های طبیعی و ترس های آموخته شده
ترس های طبیعی و ترس های آموخته شده در خانواده
زن تا وقتی خود را آفریده ی شرایط بیرونی بداند تحت تاًثیر رویدادها قرار خواهد گرفت، اما هنگامی که به درک نیروی آفرینندگی خویش نائل آید می تواند فرمانروای حقیقی خود باشد.
درک نیروی آفرینندگی، بصیرت یافتن به این حقیقت است که خاک و بذر هستی پنهان او، در اختیار خود اوست و می تواند اتفاقات بیرون از خود را شکل دهد.
ما به طور ذاتی کنجکاویم اما ترسو نیستیم. نوزاد فقط به دو نوع ترس فطری به دنیا می آید: ترس از افتادن و ترس از صدای بلند. وقتی نوزادی در شرایط سقوط قرار می گیرد یا صدای بلندی می شنود بلافاصله با تند تند نفس کشیدن و سفت کردن عضلات واکنش نشان می دهد. این واکنش فیزیکی اولیه با گریه ای هراسناک همراه می شود. در بزرگسالی، ما همچنان این ترس های فطری و اولیه را تجربه می کنیم. تمام ترس های دیگر از جمله ترس از مرگ را آموخته ایم.
فرهنگ، خانواده و سیستم حکومتی ما، برای کنترل کردن مان، ما را می ترسانند. ترس به عنوان وسیله ی آموزش می تواند مفید و مؤثر باشد اما اغلب در جای درست و مناسب به کار برده نمی شود و به همین علت است که ما با ترس ناسالم شرطی شده ایم. دوران کودکی را پشت سر می گذاریم در حالی که در تشویش های حل نشده ی خانواده و جامعه مثل ترس از عدم موفقیت، گرفتاری، نادان به نظر رسیدن و به خوبی فلانی نبودن، ماندهایم. در مواقعی هم ترس های آن ها به ما منتقل شده است.
ترس یا سایر هیجانات چگونه به وجود می آید؟ تمایل ما انسان ها به این باور است که ترس با نزدیک شدن به چیزی ترسناک به وجود می آید. به عنوان نمونه، از خزیدن ماری به سوی خود می ترسیم. اما در واقع یک کودک با دیدن چیزهایی از این قبیل بیشتر کنجکاو می شود تا هراسناک؛ و به مرور با واکنش ترس و بریده بریده نفس کشیدن مادر، شرطی می شود. بنابراین وقتی مار به او نزدیک می شود هیجان ترس در او پدید می آید، اما این هیجان از مار به وجود نیامده است بلکه از یک سری ارتباطاتی شکل می گیرد که در ذهن ما برقرار می شود. این هیجان از گفت و گوی درونی ما درباره ی مار به وجود می آید.
مادر من از سگ، تا حد مرگ می ترسید. او هیچ وقت مستقیماً به من نگفت که از سگ باید ترسید اما به عنوان یک کودک، ذهن حساسم واکنش هراسناک او را وقتی به سگی میرسید در خود ثبت کرد. من آموختم که سگ خطرناک است. گرچه هیچ وقت سگی مرا گاز نگرفته بود و فقط یک نفر را می شناختم که سگ گازش گرفته بود اما کودک درونم هر کجا سگی غریبه می دید با هراس و وحشت واکنش نشان می داد تا وقتی که به منشاً ترس پی بردم و روی آن کار کردم.
ترس از دنیای بیرون به ما وارد نمی شود بلکه ذهن ما با آنچه که فکر می کنیم در آینده اتفاق خواهد افتاد آن را به وجود می آورد.
خبر خوب درباره ی ترس آموخته شده، این است که می توان آن را از یاد برد. برای ما این امکان وجود دارد که خود را از چنگال ترس هایی برهانیم که به عاریت گرفته ایم و بر ترس های خود نیز غلبه کنیم و بهبود یابیم. لازمه ی به فراموشی سپردن ترس، میل شدید به رهایی، تمایل به تلاش در جهت بازآموزی خویش و بردباری است.
در عصر هواپیماهای مافوق صوت، کامپیوترهایی با سرعت کمتر از نیم ثانیه و غذاهای آماده، همه خواستار لذت های آنی هستیم. تنها با خواندن این کتاب انتظار نداشته باشید یک زندگی بدون هراس، پیشکش تان شود. کشف خویشتن خویش و تحول، به سادگی میسر نمی شود. درست است که بصیرت گاهی ناگهانی است و نفس را در سینه حبس می کند اما بدون کار صبورانه و متعهد بودن به تغییرات روزانه، آنچه به دست می آید خیلی زود هم از بین می رود.
بیست و پنج سال است که برای از بین بردن ترس از طرد شدن که گویی به وجودم چسبیده، تلاش می کنم. در آغاز، به هیچ وجه نمی توانستم بردبار باشم و در مواقعی تا مرز ناامیدی دلسرد می شدم. گاهی عقب نشینی می کردم یا شاید چون می خزیدم، پیشروی ام کند بود. اما اکنون می توان گفت که ترس از طرد شدنم مانند نخی نازک است، ریسمان سستی که در زندگی ام را محدود می کند؛ حال آنکه وقتی به وجودش پی برده بودم زنجیر کلفتی بود که برایم حکم لنگر داشت.
بدیهی است که ترس ممکن است بر اثر تجربیات بد به وجود آمده باشد. بسیاری از زنانی که از مردان می ترسند، مورد تجاوز یا آزار جنسی قرار گرفته اند یا به طریقی از آن ها سوء استفاده ی فیزیکی یا عاطفی شده است. اگر حادثه ی ترسناکی برای شما اتفاق افتاده شاید به کمک فردی روحانی، روان درمانگری حاذق یا هر شخص آموزش دیده ی دیگری، بتوانید پرده از رازتان بردارید و زخم های تان را درمان کنید.
هر نوع گذشته ای که داشته باشیم باز هم می توانیم طرز تلقی و نوع نگرش مان را در خصوص اصول زندگی از نو بیاموزیم و نیز این حقیقت شگرف را تجربه کنیم که زندگی و رابطه ی ما می تواند بدون ترس و هراس باشد. ما ترس هایمان نیستیم بلکه فقط ترس را تجربه می کنیم. بنابراین می توانیم ترس را نه به عنوان پدیده ای که بخشی از ماست بلکه به صورت آنچه با ماست، مرحله به مرحله بشناسیم. برای نمونه، گاهی ممکن است خود را ترسو خطاب کرده باشید! این موضوع صحت ندارد! هرگز توصیفی از خویش را نپذیرید که در آن هم هویت با ترس تان شده باشید. ممکن است ترسیده باشید اما این، به معنی ان نیست که ترسو باشید. هر کوششی که به کار برده باشید تا خود را از هم هویت شدن با ترس های تان برهانید، نه تنها عملی شجاعانه بلکه قهرمانانه است. به مجرد اینکه خود را از هم هویت شدن با ترس های فلج کننده برهانید، سررشته ی زندگی تان را به دست می گیرید و کم کم خود را از ترس های تان بزرگ تر و قوی تر می بینید. وقتی به جای عکس العمل نشان دادن نسبت به ترس های تان، از موضع غلبه بر ترس عمل میکنید، مستقل تر و مقتدر تر خواهید بود.
در اینجا تمرینی درباره ی چگونگی رهایی از حس یکی شدن با ترس ارائه می گردد: دفعه ی دیگر وقتی از ترسیدن خود آگاه شدید به آنچه از آن واهمه دارید، اعتراف کنید. بپذیرید که در آن لحظه ترس با شماست و چندین بار با خود تکرار کنید: من از ( ارتفاع، شکست، صدف و …) می ترسم، اما من، ترسم نیستم!
بر گرفته از کتاب زن و رهایی از وابستگی
مرکز مشاوره ازدواج گروه همراه در سعادت آباد