روانشناسی

عشق، جوانی و پیری نمی شناسد.

 عشق، جوانی و پیری نمی شناسد. 

بشر می تواند تا دم مرگ بیاموزد، دوباره بیاموزد یا آنچه را که آموخته از یاد ببرد. همیشه چیزی برای کشف وجود دارد. انسان هر قدر هم که بداند هرگز همه چیز را دربارۀ چیزی نمی داند، به همین دلیل، متخصص معنای لغات و جملات معتقد است که همه جملات باید با ( و غیره…) تمام شوند. 

دگرگونی و تغییر، نشانۀ پایانی هر یادگیری واقعی است. این دگرگونی مستلزم سه چیز است: نخست نارضایی از خویشتن-یک خلاً یا نیاز حس شده- دوم، عزم دگرگونی- یعنی پرکردن خلاً و نیاز- و سوم، خود وقف کردنی آگاهانه به فرایند رشد و تغییر- عمل از روی اراده برای ایجاد دگرگونی، برخاستن و دست به کار شدن.

انسان هماره تنهایی و شکستها و بی امیدیش را سروده است، در زندگی روزانه برایش دشوار است که دیگران را بفهمد و با دیگران سهیم شود و خود را به آنان مربوط بداند. او احساس می کند که باید از پس حجم بیش از اندازه ای از بخل و ترس و اضطراب و نفرت برآید.او دایماً در اطرافیان و پیرامون خویش به دنبال دلایل ناشادمانی خود می گردد: نظام سیاسی منحط است و همیشه فاسد باقی خواهد ماند. و از جنگها گریزی نیسن. انسان اساساً شراست و نمی تواند دگرگون شود. عدالت،آرامش و ایمنی تنها از آن اغنیاست و آدمهای معمولی قربانیان نظام اند،تعلیم و تربیت برای آینده بی مفهوم است، آموزش خود در بی ارتباطی خویش منجمد شده است. زیستن، خیابان بن بستی است که مرگ با دشنه ای خون آلود در آن ایستاده است، میانبری وجود ندارد، راه فراری نیست.

آدمی خود را در موقعیتی بی امید، عاجز و درمانده می یابد، به نظر می آید که در جستجوی یأس و تاریکی عزم راسخ دارد. گویا همیشه تمایل به این دارد که به جای مثبت به منفی بیندیشد و به جای اعتماد روی به جانب شک و تردید کند. همواره در اضطراب آینده است و توهماتش از گذشته دایماً رنگ می بازند. به ندرت خویش را سرچشمه ناشادی خویش می یابد، این تصور را که می تواند شادی را بر گزیند، به مسخره می گیرد و حال آنکه انسان شاید تنها مخلوق زنده ای باشد که با نیروی اراده کافی و هوش خویش بتواند شادی را برگزیند. هیهات که او اغلب یأس را انتخاب می کند، آنکه خوشبین است به دیدۀ دیگران نادان می آید، عاشق جز یک رقیق الاحساس نیست. اگر آدمی از زندگیش لذت ببرد، ( الکی خوش ) نام می گیرد. به آدم این احساس داده شده که اگر سرشار از شور و شعف باشد فردا به حسابش خواهند رسید. این ضرب المثل قدیمی که می گوید ( همه چیزهای خوب دنیا یا غیر قانونی است یا غیر اخلاقی یا باعث چاقی ) نمونه خوبی است که می توان به آن اشاره کرد. تصویر دیگر مسیحیت است که پیروانش را متقاعد می سازد که آدمی بر روی زمین نیست تا شادی و رضایت خاطر را بشناسد، به جای آن انسان از آن جهت آفریده شده تا کار کند و در راه رسیدن به آرامش کامل در کنار پروردگار رنج ببرد. انسان به ندرت این حقیقت را مورد سوال قرار می دهد که پلیدی و شر نیز در این جهان یافت می شود. او هرگز آماده نیست به همان راحتی بپذیرد که زندگی در کنار زشتی ها و پلیدی ها نیروی بالقوه برای شادمانی، زیبایی بی نهایت و فرصت های بی پایان برای لذت ارزانی می دارد. آدمی از خود ناراضی می گردد و با انداختن گناه برگردن جنبه های تغییر دنیای خصم، در بی امیدی از خویش که آفریده خود اوست، احساس راحتی می کند و بدین ترتیب خویش را از هر مسئولیتی مبرا می دارد.

من نمی گویم که در دنیا بدی وجود ندارد، نمی گویم که نباید ترسید، نمی گویم که فساد و انحطاط و نفرت و دشمنی و شرارت نیست. کافی است که به هر روزنامه ای نگاهی بیندازی یا هر برنامه تلویزیونی را تماشا کنی هر رمان جدیدی را بخوانی یا صحنۀ سیاسی جهان را دنبال کنی تا تمام ناخوشایندی و بی عدالتی که لازم است تا یک طرز تلقی منفی را در تو تقویت کند، بیابی.

اما آدمهای زیادی به این موضوع توجه ندارند که در فرایند پیچیده تطبیق پذیری، دو نیروی عمده بر ضد آدمی در کارند. طبیعی است که باید به نیروهای بیرون از ما، به نیروهای طبیعی رضا بود. زلزله، سیل، یا صاعقه ممکن است آدمی یا عزیزان او را نابود کند. شاید در اثر حادثه ای برای همیشه علیل بماند، اما بازتاب، عکس العمل و زیستن او در رابطه با معمول شدن زلزله یا سیل موضوع دیگری است. این واکنش را او می تواند نظم و ترتیب بخشد، می تواند بر آن احاطه بیابد. انسان صاحب اراده است و تا حدود زیاد می تواند زندگی خود را هدایت کند و سررشته زندگی خویش را به دست گیرد. شاید او در تمام طول زندگی اثرات مخرب نیروهای بیرون از خود را تجربه نکند. پس او آزاد است تا از نیروهای درونی خویش برای ساختن زندگیش بهره گیرد.

او می تواند دیالوگ خود را در احاطه بازیگران منتخب خود قرار دهد، پردۀ پشت صحنه خود را رنگ آمیزی کند و خود موسیقی متن تنظیم نماید. اگر این نمایشنامه خود را نپسندد، تنها خود را برای سرزنش دارد. حتی در آن زمان نیز حق انتخاب دارد. می تواند از صحنه پایین بیاید و نمایشنامه دیگری بنویسد. انسان آزاد حتی در تاریکترین زندان هم آزاد است. اغلب آدمهای اسیر یاس، دانش کم و ارادۀ کمتری دارند تا همه چیز را برای خود بهتر کنند. بر این اعتقادند که اوضاع تغییر ناپذیر است و همیشه به همین شکل باقی خواهد ماند، تا زمانی که انسان صاحب اراده است می تواند بر واکنشها، بازتابها و نتیجه گیریهای خود تا حدودی مسلط باشد و تا این حد می تواند در قبال زندگی خویش مسئول گردد. او تماماً محکوم بی چون و چرای نیروهای بزرگتر از خویش نیست چرا که خود او نیرویی عظیم می گردد.

برگرفته از کتاب زندگی، عشق و دیگر هیچ

مرکز مشاوره گروه همراه سعادت آباد

0/5 (0 Reviews)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماس جهت دریافت نوبت