باید چوب بالای سرمان باشد؟

باید چوب بالای سرمان باشد؟

 

بعضی ها برای اینکه درست زندگی کنند به مأمور یا به اصطلاح چوبی بالای سرشان نیاز دارند؛ ما چطور؟ ماهم برای اینکه اشتباه نکنیم و پایمان را از گلیم خودمان درازتر نکنیم به کسی نیاز داریم که به ما تذکر بدهد؟

تو نمی دانی؟ فهمیدنش کار زیاد سختی نیست. همین الان نگاه کن به خودت، دست ها و گوش هایت؛ در حال انجام چه کاری هستند؟ با دست دیگرت که روزنامه را در دست ندارد، زباله درون پیاده رو یا محل کار می ریزی؟ گوش هایت چطور؟ به حرف های همکاران یا همسایگانت که بخواهی نخواهی به گوشت می رسد، گوش می دهد و دقت می کند؟ یا کارهای دیگری از این قبیل انجام می دهی که شاید از بیانش خجالت بکشی؟ 

اگر فکر می کنیم سرمان به کار خودمان است و اشتباهی نداریم، شاید واقعاً همین طور باشد، اما از طرفی شاید دلمان نمی خواهد که بپذیریم خطا کاریم. اگر فکر می کنیم الان یا گاهی خطا می کنیم، پس شاید وقتش رسیده که کمی هم به آن ها فکر کنیم.

خواندن این نوشته فرصتی خوب است تا چند دقیقه به درون خود مراجعه کنیم و کمی در این باره فکر کنیم. پیشنهاد من این است که موقع خواندن این نوشته تا حد ممکن تنها باشید، چون در جمع ممکن است با یادآوری هر اشتباه، دلمان بخواهد آن را پنهان کنیم و چون می ترسیم حتی کسی بتواند فکر ما را از تغییر چهره و حرکات صورتمان بخواند. این پنهان کردن ما را دچار اضطراب و نگرانی می کند. اگر هم به هر دلیل نمی توانید در تنهایی آن را بخوانید، با خودتان روراست باشید. با خواندن این نوشته هیچ کس جز شما از کشف اشتباهات تان آگاه نخواهد شد.

 

چند ساعت پیش را به یاد بیاور

برای اینکه خودمان را بشناسیم و ببینیم که واقعاً به چوب بالای سر نیاز داریم یا نه، باید با خودمان روراست باشیم نه اینکه خودمان را زیر سؤال ببریم و شخصیتمان را به میز محاکمه بکشانیم، نه. فقط خودمان را و رفتارمان را بررسی کنیم.

شاید لازم باشد برای پیدا کردن اشتباهات احتمالی مان و در واقع دیدن آن ها، حداقل همین چند روز آخر را به یاد بیاوریم. این نکته خیلی مهم است که با خودمان صادق باشیم. حتی کوچک ترین و ظریف ترین اشتباهمان را نباید بی اهمیت در نظر بگیریم. حتی پوست تخمه هایی را که شب گذشته موقع تماشای تلوزیون درون پیش دستی رها کرده و آن هایی را هم که روی فرش ریخته ایم تا یکی از اعضای خانواده مثل همسرمان آن را بردارد نیز باید در نظر بگیریم.

پیشنهاد من این است که اگر می خواهید در این چند دقیقه وارسی رفتارتان به خودتان دروغ بگویید، برای خواندن این مطلب وقت صرف نکنید؛ مگر اینکه رفته رفته با خواندن این جور مطالب با خودتان روراست شوید و اشتباهات تان را ندید نگیرید. 

 

عذر بدتر از گناه نیاوریم

به نظر من تمام زندگی همین است. معمولاً یک سری از کارهایی را که باید انجام بدهیم انجام نمی دهیم و برای آن دلیل می آوریم. در واقع با توجیه کردن آن ها عذر بدتر از گناه می آوریم که نتوانستیم به فلان دلیل انجامش بدهیو. تازه دلمان می خواهد دیگران درکمان کنند، شرایطمان را در نظر بگیرند و ما را برای انجام ندادن آن کار ملامت نکنند. کسی که وسائل شخصی اش را در خانه یا محل کار پخش و پلا می کند و به امید این است که کسی برای جمع کردن آن ها اقدام کند، مثل همان زن است.

او با زبان بی زبانی می گوید که این یک خرده آشغالی که ریخته یا وسائلی را که پخش کرده، مهم نیستند؛ اگر هم هستند، دیگری برایش جمع و مرتب می کند؛ چون خسته است یا وقت ندارد و بی حوصله است یا این چیزها را برایش جمع کنید چون نمی خواهد به آن ها دست بزند. اگر شخصی با رفتارش این را به ما بگوید، خود ما به او چه می گوییم؟ غیر از این است که احتمالاً عصبانی می شویم و در دل به او می گوییم خودخواه، پرتوقع؛ من زورم به تو نمی رسد برای همین این رفتارها را از خودت نشان می دهی؛ اگر چوب زور بالای سرت بود که این کارها را نمی کردی…

 

زودتر دست به کار شویم

این مسئله روز به روز مهم تر هم می شود. هر چه باشد نوع زندگی شهری در این روزگار باعث شده است تا بسیاری از آدم ها در تنهایی زندگی کنند؛ از آن گذشته کودکان زیادی ساعت های متمادی در خانه تنها هستند تا پدر یا مادر از راه برسد و دوباره در کنار هم جمع شوند و صبح فردا دوباره برای کار خانه را ترک کنند. در این شرایط آیا واقعاً این نیاز احساس نمی شود که افراد برای زندگی مدرن باید بهتر تربیت بشوند؟ اگر غیر از این باشد همیشه باید به اطرافیان خود، مخصوصاً کودکان خود بچسبیم و مراقب تک تک رفتارشان باشیم؛ مرتب پلیس باشیم و دنبال مجرم.

پیشنهاد من این است که از همین الان و در ابتدای امر به رفتار خودمان نگاه کنیم. خوش زبانی یا بدزبانی رفتارمان را تشخیص بدهیم؛ دست از پلیس دیگری بودن برداریم و یاد بگیریم پلیس خودمان باشیم، حالا می خواهد پلیس باشد یا نباشد؛ به کودکانمان یاد بدهیم که راهنما را با مأمور اشتباه نگیرند و خودشان بر رفتارشان مدیریت کنند. این ها در یک جمله خلاصه می شوند؛ بیاموزیم چوب بالای سرمان نباشد و خودمان کارمان را درست انجام بدهیم.

برگرفته از کتاب رازهایی که هر آدمی باید بداند

مرکز مشاوره گروه همراه سعادت آباد

0/5 (0 Reviews)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
تماس جهت دریافت نوبت