رمز دلسوزی قلبی
رمز دلسوزی قلبی
شما قدرت دارید که شناخت و درکی جدید و عمیق از گذشته و تمام تجربیاتی که داشته اید، به دست بیاورید. می خواهم بگویم که شما به این تجربیات نیاز داشتید تا به همان کسی تبدیل شوید که می خواستید، برای خودتان،خانواده تان،اجتماعتان و برای بشریت. افراد کامل و تجربیات کامل،در زندگی شما نقش بسیار مهمی دارند. پدر و مادری کامل داشته اید که به شما آموزش داده اند،بزرگ و تربیت تان کرده اند.
اما این صدای ترس است که با پافشاری تمام و گریه و زاری مانع دیدن واقعیت ها می شود و سعی در نابودی توان شما برای درست زیستن دارد. برای ساکت کردن صدای ترس، فقط باید به این باور رسید که هر اتفاقی هر قدر هم بد و ناگوار و حتی سیاه ترین لحظه های زندگی،برای تان مفهومی عمیق در نظر گرفته است.
رمز دلسوزی قلبی از این باور پدید می آید که برای هر چیزی دلیلی بزرگ تر وجود دارد. برای زندگی شما طرحی ریخته شده است که ارزش جنگیدن به خاطرش را دارد، طرحی که مفهومی عمیق تر از درک ضمیر خودآگاه شما دارد. این رمز از شما دعوت می کند که این واقعیت عظیم تر را با بیرون آمدن از پوسته ی خود بشناسید و بپذیرید که اتفاق معنایی ندارد و هر آنچه رخ دهد،دلیلی دارد حتی اگر نتوانید دلیل آن را بیابید. این دیدگاه باعث تغییر زندگی تان می شود،چون دیگر نمی گویید: ( چرا من ؟ بیچاره من )،(نمی بایست این اتفاق می افتاد، چرا این طور شد؟ چرا این اتفاق افتاد؟) و خلاصه، سرزنش کردن از دل و زبانتان پاک می شود. وقتی قضاوت درونی شما دست به کار شود تا در ذهنتان شواهدی برای زنده نکه داشتن آسیب های شما پیدا کند،آن وقت دیگر توان دلسوزی قلبی را ندارید.
صدای ترس، شما را از چالش هایی که درگیرش شده بودید،می ترساند و تاوان گوش کردن به صدای ترس را می توان در رفتارها و واکنش هایی دید که بلای جانتان شده اند. این بلاها می توانند به صورت تکرار رفتاری خاص،خرابکاری عمدی و آزار رساندن به خود، اعتیاد یا مشکلات رفتاری با دوستان، همکاران،اعضای خانواده یا محبوبتان باشد. تأثیر سوء این الگوها ممکن است در بدن شما یا کار و سرمایه گذاری تان دیده شود. اما شدیدترین تأثیر آن، کاهش شهامت و اعتماد به نفس شماست.
برای ورود به حالت دلسوزی قلبی، ابتدا باید دریابیم که چه چیزی به عنوان رنجش و کینه روی قلبمان سنگینی می کند. البته برخی از ما ابتدا باید انکار را از خودمان دور کنیم. خشم و نفرت از عواملی هستند که عمر روزهای خوش و لحظات به یادماندنی ما را کوتاه می کنند و مهم تر از آن، مانع از دستیابی به احساس آرامشی می شوند که دنبالش هستیم. حتی اگر بدانیم که پیکان خشم یا نفرت ما متوجه رئیس، عضوی از خانواده یا یکی از اطرافیانمان است، از آن به عنوان وسیله ای دفاعی استفاده می کنیم، فقط برای اینکه رفتارهایمان را توجیه کنیم. این احساسات به سپری تبدیل می شود که برای برپا کردن احساس دروغین اعتماد به نفس از آن استفاده می کنیم تا شاید روحیه مان را بهبود بخشیم. اما تا وقتی این روش زندگی مان باشد،بابتش تاوانی سنگین می پردازیم.
وقتی بار گذشته را حمل کنیم، نمی توانیم قلبی باز داشته باشیم.هنگامی که قلبمان به روی دنیا بسته باشد،نمی توانیم به احساس آرامش دست یابیم. مکث جایز نیست. باید قبل از اینکه از نظر جسمانی، احساسی یا روحی از بین برویم،وزنه های سنگین رنجش و خشم از گذشته را زمین بگذاریم و قلبمان را پاک کنیم. در این صورت سبک می شویم. نیروی بخشش و گذشت هم در این راه یاری مان می کند تا بدی های گذشته را به باد فراموشی بسپاریم. حالا انتخاب با خودمان است که آینده ای روشن را بخواهیم یا به گذشته ای تاریک و دردناک بچسبیم.
بسیاری از ما مطالبی در مورد بخشش شنیده یا خوانده ایم و کم و بیش ارزش آن را در راه نجات از شر خشم و رنجش در یافته ایم. اما هیچ وقت حاضر به انجام آن نشده ایم. خیال می کنیم که اگر خشم را در دلمان زنده نگه داریم،از دیگری انتقام می گیریم و او را مجازات می کنیم. اما این واقعیت موضوع نیست. یک بار حکیمی گفت: ((خشم مانند خوردن زهر است به امید اینکه دیگری را بکشد.)) اما تنها کسی که می میرد ، خودمان هستیم.
تمرین گذشت و بخشش برای هر یک از ما امری حیاتی است که به شفای دلمان منجر می شود و ما را آماده می سازد تا قلبمان را برای ارتباط بیشتر با خدا آماده تر کنیم. این منبع مقدس،سرچشمه ی عشق، شهامت و اعتماد به نفس ماست. این عشق است که ما را به جایی می رساند که قلبمان خلوص پیدا می کند،جایی که دیگر هیچ کینه یا خشمی از دیگران نداشته باشیم،زیرا می دانیم که عالم هستی برای ما انسان هایی کامل و تجربیاتی فراوان برای به تکامل رسیدن روحمان در اختیار ما می گذارد و به ما اجازه می دهد تا توسط هر انسان کامل یا هر تجربه ای، ارتباط خودمان را با عامل معنویت بیشتر و عمیق تر کنیم.
گرچه همگی می دانیم که تمام تجربیات ما نهایت سعی را برای هدایت ما به سمت و سویی که قلب خود را به سوی دیگران بگشاییم و آن را پر از عشق کنیم. این نتیجه ای است که سرانجام باید از طریق قلبمان به آن برسیم، نه از طریق سرمان. وقتی نفرت،لجاجت،رنجیدگی، ملامت،گناه،تأسف،تلخکامی،قضاوت یا احساس انتقام را در وجودمان بپرورانیم،همین احساسات سدی میان ما و قلب عاشق پیشه ی ما می سازند. وقتی رحم و بخشایشی در دل ما نباشد،قادر نیستیم پیام الهی را که به واسطه ی آن روی زمین هستیم،به گوش دیگران برسانیم زیرا رنجش ها،ما را به گذشته چسبانده اند.
جیمز فن پراگ می گوید: ((ما این مسائل را تجربیاتی وحشتناک، هراس آور و تاریک می دانیم اما واقعیت این است که در واقع آنها اتفاقات و تجربیات روشن و آموزنده ای هستند که کمک می کنند خودمان را بشناسیم.))
دلیل اینکه دردها را با خود نگه می داریم و با نفرت و خشم زندگی می کنیم،چسبیدن به عواطف و تفسیرهای منفی از تجربیاتی که داشته ایم و دلمان نمی خواهد آنها را رها کنیم. اینکه اذیت شویم یا نیرومند،به تفسیرمان از وقایع بستگی دارد و اینکه آنها را رها کنیم یا در دل نگه شان داریم. معنایی که به یک اتفاق دردناک یا تجربه ای تلخ می دهیم،این نیرو را دارد که یا ما را در گذشته زمین گیر کند یا از ما حمایت کند که به سوی آینده ای روشن رهسپار شویم.
وقتی درک کنیم که برای هر خشم یا نفرتی چه تاوان سنگینی می پردازیم،بی شک گزینه ی بخشش را انتخاب خواهیم کرد. این غرامت ها شاید خیلی سنگین به نظر نیایند،اما نتیجه ای جز منحرف کردن زندگی ما از مسیر اصلی ندارند. اگر پای حساب و کتاب پیش بیاید، آن وقت متوجه می شویم که احساسات منفی ما چطور نیرو و توان ما را از بین می برند.
مرکز مشاوره گروه همراه – سعادت آباد