شناسایی اهداف نامشخص
اهداف نامشخص
واقعاً می دانید چه می خواهید؟ بسیاری از افراد وسوسه می شوند از این قسمت رد شوند، چون به نظر می رسد درمورد آن ها صدق نمی کند. آیا شما هم همین وسوسه را درون خود احساس می کنید؟ احمق نشوید! در حقیقت ما اغلب برای رسیدن به چیزهایی که در فکرمان می گذرد نقشه می کشیم، نه لزوماً برای چیزهایی که واقعاً می خواهیم. بگذارید این ایده را اندکی بیش تر تشریح کنیم. چند بار پیش آمده به هدفی دست یافته اید و فوراً متوجه شده اید از آن رضایت ندارید؟ چنین تجربه ای می تواند گیج کننده باشد! از خودتان می پرسید چطور ممکن است هدفی را که انتخاب کرده اید حالا برای شما اصلاً اهمیت ندارد. یا به یک جنبۀ کوچک هدف خود نگاه می کنید و می گویید: ( اگر به خاطر این بود به آن رضایت می دادم. آن طور که امید داشتم نشد، )
معمولاً در چنین موقعیتی این اتفاق نمی افتد، بلکه ما اغلب گرایش داریم اهداف را در شرایط سطحی ای ترسیم کنیم که به نظر خوشبختمان خواهند کرد، نه این که روی عصارۀ زیر بنایی آنچه واقعاً می خواهیم تمرکز کنیم.
برای مثال، می توان گفت یکی از اهداف شما این است که کم تر کار کنید تا وقت بیش تری برای لذت بردن از زندگی داشته باشید. می توانید برنامۀ خود را طوری بچینید که وقت بیش تری داشته باشید، ولی در عرض چند هفته می بینید احساس خستگی و بی قراری می کنید، آزادی آن طور که فکر می کردید نیست و دوباره مشتاقانه و به شدت خود را مشغول کار می کنید اما هنوز احساس نارضایتی دارید و چیز بیش تری می خواهید. چه بلایی سر این هدف آمد؟
احتمالات متعددی وجود دارد، ولی به نظر من شما چیز دیگری می خواهید نه فقط ( آزادی ) . هرگز با آنچه می خواستید پیوند برقرار نکردید. شاید دنبال حس خلاقیت بیش تری در خود بودید که با اختصاص دادن هفته ای چند ساعت برای کاویدن جنبۀ هنرمندانۀ خود می توانستید این حس را برآورده و ارضا کنید. شاید هم پیوند معنوی عمیق تری طلب می کردید که بتوانید با مراقبه یا یاداشت برداری روزانه به آن برسید.
نکته این است که هر هدفی که ترسیم می کنید میل عمیق تری به آن چسبیده است. به جای تمرکز روی وضعیت یا شرایط بیرونی ای که سعی می کنید در زندگی خود بیافرینید، روی احساس بنیادینی تمرکز کنید که می خواهید تجربه کنید!
راه حل
هر وقت هدفی را ترسیم می کنید فوراً از خودتان بپرسید: ( چرا این هدف را می خواهید؟ ) به خودتان اجازه ندهید که جوابی سرسری بدهید مثل: چون خوشحال یا خوشبختم می کند. چرا شما را خوشحال یا خوشبخت می کند؟ این تجارب یا شرایط جدید چه احساسی برای شما فراهم می آورد؟ چرا این احساسات برایتان مهم است؟ آن ها چه نیازی های عمیق تری را کشف خواهند کرد؟
ممکن است از جواب هایی که به این سؤالات می دهید تعجب کنید! از نیازهایی که حتا نمی دانستید دارید آگاه می شوید. این چیز خوبی است، چون فقط در صورتی می توانید به چیزی برسید که آن را واقعاً بخواهید!
از دیگر مزایای آن، این است که وقتی دقیقاً بدانید چه می خواهید، راه های رسیدن به آن را خیلی راحت تر و سریع تر پیدا می کنید. مثلاً به جای این که کل شرایط زندگی خود را از نو بچینید تغییرات کوچکی می دهید. گاهی ما کارها و چیزها را خیلی سخت تر از آن چیزی می کنیم که باید باشد.
برگرفته از کتاب چالش های هدف گذاری
مرکز مشاوره گروه همراه سعادت آباد