سبک زندگی و موفقیت

زندگی نزیسته در نیمه دوم عمر

آیا هرگز زندگی ای متفاوت با زندگی کنونی تان را آرزوکرده اید؟ ما در نیمه اول عمر به شدت سرگرم پیشرفت در کار و حرفه خود ، یافتن همسر ، تشکیل خانواده ، و انجام دادن وظایف فرهنگی ای هستیم که جامعه از ما طلب می کند . بهای تمدن امروزی این است که ما به ناگزیر تک بعدی می شویم و به طور روزافزونی در زمینه تحصیلات ، حرفه ، و شخصیت مان تخصص کسب می کنیم . اما وقتی به نقطه عطف میانسالی می رسیم ، روانمان به جست و جوی چیزی اصیل ، حقیقی و با معنا برمی خیزد . در این زمان است که زندگی نزیسته ما از درون مان سر می کشد و توجه می طلبد . این مقاله می تواند کمک تان کند تا احساس یاس ، دلسردی و نارضایتی تان را متحول کرده و به آگاهی بیشتر بدل کنید .

 

زندگی نزیسته چیست ؟

این شامل تمام آن جوانب اساسی وجود شما می شود که به قدر کافی در زندگی تان جذب و ادغام نشده است . ما می توانیم صدای دوردست ضربان طبل زندگی زیست نشده را در نجواهایی که در پشت سرمان جریان دارد بشنویم و ببینیم که این افعال مرتب تکرار می شوند: “میشد – می توانست بشود – باید میشد.” یا وقتی دوباره به انتخاب های زندگی مان فکر می کنیم صدایش را بشنویم . یا موقع تمناهای آخر شب به نظر می رسد که ناگهان اندوهی غیرمنتظره از جایی سر برمی آورد ، و این احساس که ما ناکام مانده ایم یا نتوانسته ایم کاری را که آنقدر از لزوم انجام دادنش مطمئن بودیم انجام دهیم.

یادگیری هنر زندگی در لحظه

 

ما انواع فعالیت های روزمره را داریم – از پرداخت قبض ها گرفته تا زنگ زدن به دوستانمان  برای اینکه روزهای تعطیلی به خارج شهر برویم. بعضی از کارهای زندگی با عمل کردن انجام می شوند . شستن ظرف ها ، فرش ها را جاروبرقی کشیدن و رسیدگی به حساب و کتاب های مالی ، همگی جز فعالیت های عملی هستند . اما جوانب دیگری از زندگی هم هست که مستلزم صرف وقت در قلمرو بودن است، این شامل روابط ، عشق ، احساس کردن امر مقدس در تجربه روزمره مان و توجه کردن به امر معجزه آسا در حرکت نور آفتاب ، آواز پرنده ، یا توجه به مهربانی انسان هاست . میانسالی زمان ارزیابی دوباره است، تاحدی به این علت که وقتی سن ما بالا می رود قلمرو بودن غالب تر می شود . ما تا این زمان به اندازه کافی در زمینه عمل کردن تمرین کرده ایم بنابراین می توانیم بخشی از فعالیت های روزمره را روی دکمه خودکار بگذاریم و مقداری از انرژی مان را صرف شناخت قدرت حضور در لحظه حال کنیم .

همه ما در زندگی پر مشغله مان نیازمند  زمان و مکانی برای اتصال به چیزی بزرگ تر و پایدارتر از من خودمان و وصل شدن به ذات یا نیرویی نامیرا و بی زمان درایم . نیاز داریم که اوقاتی را به تعمق ، مراقبه، نیایش و حضور متمرکز اختصاص دهیم . این به معنی خیال بافی بی اندازه ، از خود بی خود شدن یا گیج و منگ شدن نیست . ما در هر وضعیتی عالی ترین توان بالقوه مان از حالت بودن پرانرژی در لحظه را تشخیص می دهیم.

زندگی شما مقاصد بیرونی و زمینی بسیار دارد: انجام دادن وظایف شغلی تان ، تامین خانواده تان و کسب ثبات مالی . مقاصد بیرونی مهم و ضروری هستند، اما موقتی و نسبی هم هستند و مدام تغییر می کنند . در نیمه د.م عمر چندان مهم نیست که چکار می کنید؛ چیزی که مهم است سطح آگاهی تان هنگام انجام دادن کارهاست .وقتی گیج هستید یا احساس اندوه ، تنهایی یا بی قراری می کنید بهترین درمان این نیست که خودتان را در فعالیت بیشتر غرق کنید بلکه فقط باید بنشینید و ساکت بمانید . به تنفستان توجه کنید . آیا تنفس تان سطحی و بالای سینه است، یا کامل و آرام؟ وقتی به طور جسمی ساکن می مانید متوجه گفتگوی مداوم درون ذهنتان می شوید . پس توقف کنید و آنقدر چرخش افکار در ذهنتان را تماشا کنید تا انرژی اش ته بکشد و خودش از حرکت بایستد . ما بیشتر اوقات چنان سرگرم مشغله های زندگی هستیم که تجربه مان را زیر سوال نمی بریم و در نتیجه بیشتر چیزهایی را که در لحظه امکان درک کردنشان را داریم نمی بینیم . اما همه اینها وجود دارد .توجه کردن برای گسترش آگاهی ما ضروری است .

غلبه بر مقاومت در برابر توقف کردن

مردم در نیمه دوم عمر باید راه هایی بیابند تا به گونه ای شایسته ، بی هوش شوند . همه ما به رهایی از تنش ها و فشارهای هوشیاری معمول احتیاج داریم و رفتن در پی حالات دیگر کاملا طبیعی است . (ببینید که بچه ها چطور آنقدر دور خودشان می چرخند تا سرشان گیج برود و زمین بیوفتند . بعد می زنند زیر خنده و بلند می شوند و از نو شروع می کنند.) به گونه ای شایسته بی هوش شدن یعنی عامدانه و آگاهانه جریان ورود دائم اطلاعات به ذهن را متوقف کردن – اما نه با محو هوشیاری از طریق کار شدید و بی روح، پرخوری، مصرف مواد مخدر ، خرید کردن، سکس، تلویزیون، یا سایر رفتارهای تکراری و وسواسی .

عمل کردن و بودن نوبتی

این تمرین برای تقویت تمرکز آگاهی از بودن خود، در جریان فعالیت روزمره است . این تمرین را در حال ایستادن ، نشستن ، خوابیدن و دویدن یا کار کردن می توانید انجام دهید –یعنی تقریبا در هر وضعیتی خارج از مواردی که با وسایل سنگین و خطرناک کار می کنید (مثل مواقع رانندگی). آگاهی تان را به محتوای تجربه تان در این لحظه بیاورید : جملاتی که کسی دراد می گوید ، افکاری که در سرتان دارید و چیزهای به ظاهر جامد اطراف تان . همه چیز عادی ، محکم و واقعی به نظر می رسد و خصوصیات اشیاء جامد را دارد . این تجربه شبیه عکس گرفتن از واقعیت و رشته ای از برداشت های ثابت است . حدود سی ثانیه این کار را ادامه دهید. حالا نوبت آگاهی تان از بودن است . بگذارید چنگال ذهنتان شل شود . شما نمی توانید آگاهی از بودن را اراده کنید . فقط با ملایمت گره تیزی که توجه شما را محکم به محتواها و اشکال پیرامون تان می بندد باز کنید . جریان زندگی در درون و اطرافتان را حس کنید . از حواس در حال تغییر بدنتان شروع کنید .

آیا آرامید یا بی قرار ؟ چه حرکات کوچکی به طور غیرارادی دارد صورت می گیرد ؟ بیشتر به اعماق بروید . به فضاهای بین افکارتان توجه کنید . ببینید که آیا می توانید پیش از بروز فکر بعدی تان آن را پیش بینی کنید، بعد مدتی در فضای بین آنها توقف کنید . هر الگویی را که در حال بروز است مشاهده کنید . به احساسات تان و افکار ملازم آن توجه کنید. درباره شان قضاوت نکنید ، فقط مشاهده کنید . ایده ها و تصاویر کوچک قدیمی در ذهنتان شناور می شود . حرکت آنها را تماشا کنید . بیشتر شبیه فیلم سینمایی است تا عکس ثابت. فقط تماشا کنید . حدود سی ثانیه به این کار ادامه دهید .حالا دوباره نوبت آگاهی عمل کردن است . محتوای عمل کردن می تواند شامل برداشت های بیرونی یا درونی باشد. یا ممکن است تصاویر، صداها، و بوهای دنیای بیرونی یا افکار و گفتگوهای داخل سرتان را شامل شود . اگر در حالت بودن غرق شده بودید، حالا دوباره به حالت عمل کردن برگردید. روزی یکی دوبار عمل کردن و بودن نوبتی را تمرین کنید . فقط چند دقیقه طول می کشد . اگر زندگی تان بسیار پرمشغله است ، وقتی جایی در صف ایستاده اید به جای اینکه بی قرار یا عصبی شوید این تمرین را انجام دهید . شب ها پیش از خواب انجامش دهید .

تمرین من کیستم ؟

 

برای این تمرین به دوستی احتیاج دارید که با شما کار کند . مکان آرام و راحتی پیدا کنید که حواستان پرت نشود . بعد روبروی هم بنشینید . دوستتان از شما می پرسد :”تو کیستی ؟” با هر چیزی که به ذهنتان می رسد جوابش را بدهید ، مثلا بگویید” من نویسنده، دوست خوب، همسر، دختر، مادر هستم” و نظایر آن . دوستتان باید جوابتان را به شما برگرداند و مثلا بگوید “من می دانم تو نویسنده ، دوست خوب، همسر هستی ” و الی آخر. اگر شبیه بیشتر آدم ها باشید ، ابتدا خودتان را با نقش های بیرونی و جوانب مختلف هویت اجتماعی تان  تعریف می کنید .

ما اغلب خودمان را با شغل ، کارت اعتباری ، سرگرمی هاو دارایی هایمان تعریف می کنیم. بعد دوستتان دوباره می پرسد : “تو کیستی؟” این بار پاسخی متفاوت بدهید. با کمی تعمق می توانید خصوصیات درونی تان را هم ذکر کنید ، برای مثال “من اغلب عصبانی هستم، احساس تنهایی می کنم، غمگین هستم.” سعی کنید این ها را با فعل زمان حال و به صورت روندهای فعال بیان کنید : “من درون خودم خشم زیادی دارم. ” “من تنهایی زیادی درونم دارد.” یک بار دیگر دوستتان پاسخ هایی را که شنیده به شما برمی گرداند و دوباره می پرسد : “تو کیستی ؟”با ادامه این تمرین تمام تلاشتان را بکنید تا حسی را که از خودتان دارید عمیق تر کنید و جوانب عام تر وجودتان را در نظر بگیرید ، مثل “من فانی هستم”، “من رنج می برم”، “من مهرورزم”. پاسخ ها را تقلید نکنید ، هر چه را که به طور خودجوش به ذهنتان می رسد بگویید . اولین افکارتان بهترین افکار هستند . این گفتگو را حدود سی دقیقه یا تا وقتی که من تان ایده های دوگانه درباره ماهیت وجودتان را رها کند ادامه دهید . وقتی به نقطه صفر رسیدید و گفتید” من … هستم” چشم تان را ببندید و در حالت بودن آرام بگیرید .

 

کلام آخر

در نیمه دوم عمر از ما خواسته می‌شود «حقایق» زندگی‌مان را بررسی کنیم و حتی بپذیریم که نقطه مخالف آن‌ها نیز حاوی حقیقت است. ترس از اینکه حقایق و ارزش‌های دوره جوانی‌مان دیگر اعتباری نداشته باشند خطاست. آن‌ها هنوز معتبرند، اما نسبی شده‌اند و دیگر به‌طور عام حقیقت ندارند. اما بی‌اعتنایی به شکاف و جدایی نهفته در زندگی امروزی ظاهرا ما را به ورطه هولناک بی‌نظمی و نسبی‌گرایی می‌اندازد و این نقطه پایان همه چیزهایی است که گرامی داشته‌ایم. می توانید برای عبور از این بحران از یک روانشناس باتجربه کمک بگیرید .

0/5 (0 Reviews)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماس جهت دریافت نوبت