دلایل انتخاب وصله ناجور
البته آدم با هر کس ازدواج کند ممکن است کمی برایش نامناسب باشد. انتظار نداریم که هر روز خوش باشد .می دانیم که هیچ چیز بی نقص نیست. با این حال، برخی زوج ها آنقدر با هم ناسازگارند، آنقدر از هم دلشان پر است و از یکدیگر ناامیداند، که باید حدس بزنیم قضیه صرفا بی توجهی های معمولی نیست، موضوع دیگری در میان است : ظاهرا با یک آدم اشتباه ازدواج کرده اند. چطور ممکن است در این عصر روشنگری و سرشار از اطلاعات چنین خطاهایی رخ دهد؟ برای پاسخ به این سوال ادامه مقاله را دنبال کنید.
دلایل انتخاب وصله ناجور
ظاهرا تحصیلات آکادمیک و موفقیت های شغلی ما را در مقابل آن واکسینه نمی کند. در غیر این صورت، افراد باهوش همه روزه و لاقیدانه چنین اشتباهاتی مرتکب نمی شوند. با توجه به این که تقریبا بزرگ ترین اشتباهی است که هر یک از ما ممکن است مرتکب شود، پس کمتر مسئله ای است که مهم تر از ازدواج هوشمندانه باشد . از این غم انگیزتر آنکه مردم به دلایل نسبتا پیش پاافتاده و ساده گزینه های نادرست را انتخاب می کنند. ما زندگی مان را به دلایلی نابود می کنیم که می توان در یک مقاله خلاصه کرد . این دلایل در برخی مقوله های اصلی زیر جای می گیرند:
1-خودتان را نمی شناسید
وقتی دنبال شریک زندگی می گردید، الزاماتی که در ابتدا به ذهن شما می رسد رنگ و بوی زیبا، احساسی، و مبهم دارند. این را بدانید که همه ما مشکلاتی داریم. مشخصا عصبی، نامتعادل، و نابالغ هستیم، اما جرئیاتش را دقیق نمی دانیم، چون تا به حال هیچ کس زیاد ترغیب مان نکرده تا این جزئیات را کشف کنیم. بنابراین وظیفه اولیه و ضروری هر عاشق این است که کم کم متوجه شود چطور عصبانی می شود. باید همه جزئیات مشکلات خود را بداند. باید علت آن ها را کاملا درک کند، بداند عصبانیت به چه کارهایی وادارش می کند، و مهم تر از همه، کدام آدم ها او را تحریک یا آرام می کنند؟ یک رابطه خوب رابطه ای نیست که میان دو انسان سالم شکل بگیرد (اصلا این آدم ها زیاد وجود ندارند)، بلکه رابطه بین دو انسان دیوانه که مهارت یا شانس آن را داشته اند تا سازگاری صلح آمیزی بین دیوانگی های نسبی خود ایجاد کنند.
این احساس که احتمالا زندگی کردن با ما زیاد سخت نخواهد بود احساس خطرناکی است. آدم هایی که از نظر ما نرمال به نظر می رسند فقط کسانی هستند که خوب آن ها را نمی شناسیم . سوال این است که پس این مشکلات از کجا ناشی می شوند؟ شاید ما تمایل پنهانی برای خشمگین شدن در مواقعی که دیگران با ما مخالفت می کنند داریم، یا فقط زمانی که در حال کار هستیم آرامش داریم،یا بعد از رابطه جنسی نمی توانیم زیاد صمیمی باشیم، یا هیچوقت نتوانسته ایم به خوبی توضیح دهیم که وقتی نگران هستیم در ذهنمان چه می گذرد. مسائلی از این نوع طی چند دهه فاجعه آفرین می شوند و بنابراین ایده آلش آن است که خیلی پیش تر از آن این مسائل را بشناسیم تا بتوانیم دنبال افرادی بگردیم که به مناسب ترین وجه برای تحمل آنها ساخته شده اند.
یک سوال استاندارد در اولین قرارها می تواند این پرسش ساده باشد که “چطور عصبانی می شوی؟” مشکل این جاست که شناخت روان رنجوری های خودمان اصلا ساده به دست نمی آید. ممکن است سال ها طول بکشد و این مسائل در موقعیت هایی پدیدار شود که هیچ تجربه ای از آن ها نداریم. قبل از ازدواج، به ندرت در فعالیت هایی مداخله می کنیم که اختلالات و شوریدگی های ما را درست و حسابی به خودمان نشان دهند. همان طور که انتظار می رود دوستان ما آن قدرها به ما اهمیت نمی دهند که شخصیت واقعی ما را کند و کاو کنند. فقط می خواهند همان شب که با ما بیرون رفته اند خوش باشند. بنابراین چشم ما به آن روی زشت شخصیتمان بسته می ماند. با چنین درک ضعیفی از شخصیت خودمان، عجیب نیست که نمی دانیم باید دنبال چه کسی بگردیم.
2-دیگران را درک نمی کنید
بقیه هم مثل ما شناخت اندکی از خودشان دارند و این مشکل را دو چندان می کند. هر چقدره هم حسن نیت داشته باشند، در جایگاهی نیستند که بدانند مشکل شان چیست، چه برسد به این که به شما هم بگویند. طبیعتا بیهوده تلاش می کنید آنها را بشناسید. می روید خویشاوندانشان را می بینید، عکس هایشان را تماشا می کنید ، دوستانشان را ملاقات می کنید. نتیجه همه این کارها این است که حس می کنید وظیفه خودتان را انجام داده اید. در یک جامعه خردمند ، کسانی که می خواهند با هم ازدواج کنند، یکدیگر را در معرض پرسشنامه های روانشناسی و خودشان را تحت معاینه های طولانی مدت تیم های روانشناسی قرار می دهند.
سعی کنید عملکرد کامل روان کسی را که قرار است با او ازدواج کنید را بشناسید . باید دیدگاه ها و عقایدش را درباره اقتدار، تحقیر، درون نگری، صمیمیت جنسی، پول، فرزند، پا به سن گذاشتن، وفاداری، و صدها مساله جانبی دیگر بدانید . این چیزها را نمی توان با گپ زدن معمولی با او فهمید . شما به سطحی از بینش نیاز دارید که فقط متخصصان روانشناسی در اختیار دارند. وقتی چنین بینشی نداشته باشید ، عمدتا طبق ظاهرشان قضاوت می کنید. شما فقط بر اساس شواهد اندک مجموعه ای از کمالات را به معشوق تان نسبت می دهید. شما با جزئیات معدود ولی عمیقا تجسم بخش برای شخصیت درونی طرف مقابل یک شخصیت کامل می سازید. غالبا بیشتر علاقه دارید ازدواج زیبایی داشته باشید تا یک ازدواج قابل تحمل.
3-به خوشبخت بودن عادت نکرده اید
اعتقاد دارید در عشق به دنبال خوشبختی هستید، اما موضوع به این سادگی نیست. آنچه گه گاه ظاهرا به دنبال آن هستید آشنایی است، که ممکن است تمام برنامه های شما برای خوشبختی را حسابی پیچیده کند. شما برخی از احساساتی را که در کودکی می شناخته اید در روابط بزرگسالی بازتولید می کنید. نخستین بار بچه بودیم که فهمیدیم معنای عشق چیست . اما متاستفانه درس هایی که آموختیم ممکن است روشن و سر راست نباشد . عشقی که در کودکی آموختیم ممکن است با سایر نیروهای نامطلوب در هم آمیخته باشد: اینکه تحت کنترل دیگران بودیم، احساس حقارت می کردیم، ما را رها می کردند، هرگز ارتباط برقرار نمی کردیم و…
وقتی بزرگ می شوید، ممکن است برخی از نامزدهای مناسب ازدواج را که با آن ها روبه رو می شوید رد کنید، نه به خاطر اینکه عیب و ایرادی دارند، بلکه دقیقا به خاطر اینکه زیادی متعادل هستند(زیادی بالغ اند، زیادی می فهمند، زیادی قابل اطمینان اند)، و این خوب بودن برای شما ناآشنا و غریب است، تقریبا تحمل نکردنی است. در عوض به سراغ مواردی می روید که ناخودآگاه تان به طرف آنها کشیده می شود، نه به این علت که زضای تان را جلب می کنند، بلکه بدین علت که به همان ترتیبی که می شناخته اید شما را سرخورده می کنند. ازدواجتان نادرست است چون ممکن است تجربه ای از سلامت نداشته باشید و چون نهایتا دوست داشته شدن را با احساس رضایت داشتن مربوط نمی دانید، چه قبول داشته باشید چه قبول نداشته باشید.
4-مجرد بودن وحشتناک است
وقتی مجرد بودن تحمل ناپذیر باشد، آدم اصلا چارچوب ذهنی خوبی برای انتخاب منطقی شریک زندگی اش ندارد. برای اینکه احتمال ایجاد یک رابطه خوب را افزایش دهید، نباید با دورنمای سال ها تنهایی هیچ مشکلی داشته باشید . وگرنه به جای اینکه همسرتان را که شما را از تجرد درآورده دوست داشته باشید ،از مجرد بودن متنفر می شوید. اما متاستفانه پس از رسیدن به سن خاصی ، جامعه مجرد بودن را به طرز خطرناکی نامناسب می داند. برقراری رابطه جنسی هم دشوار می شود. بهتر است اگر کسی تصمیم می گرفت ازدواج کند به خاطر جنبه های مثبت تاهل این کار را انجام داده ، نه به خاطر فرار از جنبه های منفی تجرد . وقتی افراد صرفا به خاطر تمایلات عنان گسیخته جنسی ازدواج نکنند، آزادانه تر و بهتر می توانند تصمیم بگیرند که با چه کسی ازدواج کنند. اما در سایر زمینه ها هم کمبود وجود دارد. وقتی معاشرت و همراهی درست و حسابی فقط با تاهل مقدور است ، مردم صرفا بدین علت ازدواج می کنند که از شر تنها بودن راحت شوند. برای کسب اطلاعات بیشتر مقاله “اگر ازدواج نکنیم چه می شود” را مطالعه کنید.
5-ما به مدرسه عشق نمی رویم
نوبت نوع سوم ازدواج رسیده است: ازدواج روانشناسانه، که فرد نه به دلایل کاربردی (زمین، پول، و غیره) ازدواج می کند ، و نه به دلایل شهودی(احساسات قوی)، بلکه وقتی ازدواج می کند که آرزوهایش به درستی در معرض آزمایش قرار گرفته باشند ، و به طرز غیر افراطی ، پس از ماه ها ، در پرتو پیچیدگی های هراس انگیز روح و روانش درک شوند. در حال حاضر اکثرا بدون هیچ دانش و اطلاعاتی ازدواج می کنند . تقریبا هرگز هیچ کتابی که مخصوصا به این موضوع پرداخته باشد نمی خوانند ، هرگز زمان زیادی را با بچه ها نمی گذرانند، و با دقت زوج های متاهل دیگر را سین جیم نمی کنند یا صادقانه با افرادی که طلاق گرفته اندصحبت نمی کنند. بدون هیچ دلیل خردمندانه درباره علت شکست ازدواج اقدام به ازدواج می کنند. فرض می کنند علتش فقط حماقت یا بی تدبیری آن زوج است.
در عصر ازدواج منطقی ، که مدت هاست دوره آن سپری شده، معمولا معیارهای زیر برای ازدواج در نظر گرفته می شد.:
-والدینش چه کسانی هستند؟
-چقدر زمین دارند؟
-چقدر از لحاظ فرهنگی با ما شباهت دارند؟
در عصر رمانتیک ممکن بود دنبال نشانه های زیر باشند تا حقانیت امر را تشخیص دهند:
-نمی توانیم به او فکر نکنیم .
-دائم به رابطه جنسی با او فکر می کنیم .
-اعتقاد داریم طرف مقابل فرشته است.
-دائما میل داریم با او تماس بگیریم .
در دوران روانشناسانه، به مجموعه ی جدیدی از معیار ها نیاز دارید. باید به این مسائل فکر کنید:
-چطور عصبانی می شود؟
-چطور می توانید بچه ها را با او بزرگ کنید؟
-چطور می توانید در کنار یکدیگر رشد کنید؟
-چطور می توانید دوست بمانید؟
-و… .
6-می خواهید دیگر به عشق فکر نکنید
قبل از ازدواج، احتمالش هست که سال های پر تلاطم زیادی در زندگی عشقی خود داشته باشید. شاید تلاش کرده باشید با افرادی معاشرت کنید که از شما خوششان نمی آید، شاید پیوندهایی را شروع کرده باشید و گسسته باشید ، شاید پشت سر هم به مراسم های مختلف رفته باشید به این امید که کسی را ببینید، و با هیجان و ناامیدی طاقت فرسایی روبه رو شده اید. عجیب نیست اگر روزی صبرتان به سر آید. یکی از دلایلی که احساس می کنید باید ازدواج کنید این است که مانع تسلط بی امان عشق بر روح و روان تان شوید. برای چالش های دیگر بی قرارید.
کلام آخر
ازدواج کردن انتخابی اساسی و سرنوشت ساز است و نمی توان با آن به تمام خواسته های برآورده نشده خود برسید. در ازدواج هم همان قدر شک، امید، ترس، طرد شدن، و خیانت هست که در خارج از ازدواج پیدا می شود. ازدواج فقط از دید مجردها ممکن است آرام، بدون حادثه، و به طور شک برانگیزی کسل کننده باشد. اگر شما هم در زندگی خود با همسرتان مسائلی دارید و یا فکر می کنید انتخاب اشتباهی کرده اید توصیه می شود قبل از هر تصمیمی، از روانشناسان و خانواده درمانگرها کمک بگیرید.